غزل های ناگزير

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 4486
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید



آقای رانننده . . حميرا بزار !

می دانی ؟! ...   فقر ، يک صميميت احمقانه می‌آورد

خسته از تمام روزمرگي ها ؛ نشسته ام و فيس بوکم را به صحبت مي گيرم.
عکس دوستاني را مي بينم آن ور ِ مرز هاي ممنوعه؛ که به کنسرت داريوش مي روند و شوق چشمشان شبيه مشروب دستشان لبريز است.
خوشحالشان مي شوم ...
آزادي را در چشم هايشان خيره مي شوم و لبخند مي زنم. / تلخ لبخند مي زنم.
دلم برايشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چيز هايي سرگرم است که در خانه ي پدري ، جايي براي اکران نداشت.
به خودم مي انديشم که درگير ِ رفتنم ...
شبيه سربازي که آنقدر از شکست مطمئن است که فرار را به " قراري"  که با تمام مرز هاي کشورش بسته ترجيح مي دهد.
مي دانم روزي دلم براي تمام آنچه ايران است تنگ مي شود.
دلم براي ميدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار مي آيند و چه دوست داشتني تو را آدم حساب نميکنند ....
براي کافه نادري ... که جاي قهوه بوي شعر از حواليش مي آمد.
براي تمام قهوه فرانسه هاي دست چندمي که در "گودو ، "تمدن ، "هنر و  "سپيدگاه خوردم و دلم را به چشم هاي گارسونش خوش مي کردم که هميشه شکر را جا مي گذاشت.
براي تمام راننده تاکسي هايي که از فشار تنهايي ، مرا به حرف مي گرفتند و چه شيرين بود وقتي يک راننده تاکسي با تو از نيچه حرف مي زد يا وقتي پينک فلويد مي گذاشت و شروع مي کرد به ترجمه کردنش.
دلم تنگ می شود براي تمام چارشنبه سوري هايش ...که دختر همسايه ، غريبگي هايش را براي يک شب کنار ميگذاشت و دور آتش سرخپوستي ميرقصيديم.
دلم براي دلهره ي مشروب خريدنش تنگ ميشود... که به هزار نفر رو مي زدي ؛ آخرش چيپس و ماست و صداي هايده تو را از ديسکو هاي وگاس هم فرا تر مي برد.
براي تمام نان هايي که در کودکي مي خريديم. زنبيل به دست به خيابان مي زديم و با دوچرخه هايمان به تمام الگانس ها پز مي داديم .
براي جاده کندوان و تمام جيغ هايي که مي کشيديم و دعا مي کرديم تمام تونل ها براي يک روز هم که شده قد بکشند.....
هرچه با خودم تقلا مي کنم ميبينم

هنوز هم ترجيح مي دهم آلبوم ابي را با بدختي بگيرم تا اينکه مشروب به دست فرياد بزنم : خلـــــــــيج رو بخون ، خليج...
هنوز ترجيح مي دهم روي ميز هاي کافه نادري ، درگير پيدا کردن ِ جاي فروغ باشم تا اينکه در شانزاليزه ، قهوه ام را با لهجه ي فرانسوي بخورم.
هنوز دلم مي خواهد راننده تاکسي برايم از نيچه بگويد و من ذوق کنم ....
هنـــــــــــوز دلم مي خواهد سيگارم را يواشکي از پدر بکشم. تا شب هايي که اعصابش /سيگار مي خواست ، با خجالت از من بپرسد :
"
از جعبه سيگار ِ پسر به پدر ارث مي رسه يا نه ؟ "
هنوز دلم مي خواهد پارکِ پرواز بلند ترين جاي دنيا باشد ....
هنوز دلم مي خواهد تمام پارتي ها ، به پتو هاي چسبيده به پنجره مجهز شود.
ميداني ؟ ... فقر ، يک صميميت احمقانه مي آورد  که هيچ فلسفه اي از پس تعبير لذتش بر نيامده....
بايد رفتنم را به عقب بيندازم ....
من دلم هنوز گير ِ اسم کوچه هايي ست که جبهه نرفته شهيد شده اند.
هنوز دلم پيش تخفيفي ست که مادر / چانه اش را مي زد.
هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هايي ست که در مرز هاي ايران مي افتد.
هنـــــــــــــــوز دلم گير ِ تمام ميدان هاي شهر است که از هر فاصله اي داد مي زنند : آزادي ...يک نفر ... آزادي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
اين فرودگاه هر چقدر مجهز باشد ، دلبستگي هاي مرا بلند نمي کند
دلم نرفته ... تنگ شده براي ماندنم ...........

آقاي راننده ... حميرا بذار ... دربست ... تمام تهران را بگرديم.

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حجم

حجم خالــي ” تـــو ” را

حجم پـُـر ” هيچ کس “ پـُـر نمي کنـــد!

حالا هي بگـــو

« دوستــان به جــاي مـــا »

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم
دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟!

سهراب

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هفت خان
تقديم به همه عاشقان ادبيات کهن مرز و بوم عزيزم ايران، سرزمين باستانی دلستان.

هفت خان رستم

... سرانجام کيکاووس به جاي پدرش کيقباد بعنوان دومين شاه کيانی و نام دارترين پادشاه سلسله کيانيان بر اريکه سلطنت تکيه زد و تاج زرين حکومت ايران زمين را بر سر نهاد. اين در حالي بود که تمامي دشمنان و بدخواهانش سرکوب شده بودند و کشور در آرامش به سر مي برد و گنجينه شاهنشاهي نيز سرشار از سيم و زر و گوهر فراوان بود.

روزگار کاووس به خوشي و سرور مي گذشت و چون شب فرا مي رسيد به نشاط شبانه سرگرم مي شد. پهلوانان سپاه ايران زمين نيز در رکاب همايوني صف مي کشيدند و چاکران و خانه زادان نيز جز در مدح سلطان نمي سرودند. و کاووس مست از باده گساري فرياد سر مي داد : ياران، تخت شاهي و اورنگ پادشاهي تنها سزاوار دادگري چون من است، سزاوارکاووس شاه ...

شبي از شبها رامشگري از ديار مازندران در بزم شاهانه حضور يافت. او چنگ بر گرفت و نغمه دلنوازي نواخت و آن را با سرودي خوش همراه ساخت :

که مازندران شهر ما ياد باد                هميشه بر و بومش آباد باد

که در بوستانش هميشه گل است               به کوه اندرون لاله و سنبل ست ...

خواند و دل ربود و شادي بخشيد و شوري در دل شاه بر انگيخت که همانا لشکرکشي به مازندران و فتح اين بهشت هميشه بهار بود ...

 
نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بهانه

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی‌ شود
گیرم که برکه‌ای، نفسی عاشقت شده‌ است

ای سیب سرخ غلت‌‌ زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده‌ است

پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای
کز پشت میلۀ قفسی عاشقت شده‌ است

آیینه‌ ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است

فاضل نظری

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فرسوده فرسنگ شدن ها
ديري است كه دل ، آن دلِ دلتنگ شدن ها           بي دغدغه تن داده به اين سنگ شدن ها

آه اي نفسِ از نفس افتاده، كجا رفت؟                  در نايِ ني افتادن و آهنگ شدن ها

كو ذوق چكيدن ز سرانگشت جنون كو؟                  جاري به رگ سوختة چنگ شدن ها

زين رفتن كاهل چه تمناي فتوحي؟                       تيمور نخواهي شد از اين لنگ شدن ها

پاي طلبم بود و به منزل نرسيدم                          من ماندم و فرسوده فرسنگ شدن ها

ساعد باقري

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هيچ صراطی مستقيم نيست !

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قوانین فیزیک را به چالش کشیده ای!
جایت خالیست
ولی غمت
در دلم
وزن سنگینی دارد…

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اگر دل دليل است…
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم              ولي دل به پاييز نسپرده ايم

چو گلدان خالي، لب پنجره            پر از خاطرات ترك خورده ايم

         اگر داغِ دل بود، ما ديده ايم          

اگر خونِِ دل بود، ما خورده ايم

اگر دل دليل است، آورده ايم

اگر داغ، شرط است، ما برده ايم

اگر دشنة دشمنان، گردنيم!

اگر خنجر دوستان، گُرده ايم!

گواهي بخواهيد، اينك گواه:            همين زخم هايي كه نشمرده ايم!

دلي سربلند و سري سر به زير       از اين دست، عمري به سر برده ايم

                                                                                 قيصر امين پور

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنهايي
تو به بوی غزل و قافيه آميخته ای

به خدا حال مرا خوب به هم ريخته ای

چارچوب دل من پر شده از تنهايي

. . .

نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to alast.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com